شاعر چشمان تو

ساخت وبلاگ
هیچکس هرگز نام زن و مرد روستائی را ندانست اگرچه آن دو به میان خبرنگاران مستقر در پایتخت آمدند و به عنوان قهرمان مورد تشویق حضار قرار گرفتند.سخنگوی جلسه، آن دو را خواهر و برادر اهل اطراف سیاهکل گیلان معرفی کرد که بطور خودجوش و از روی حس وطن دوستی و تنفر از دشمنان دین و سلطنت، مستقلاً نقشه دستگیری دو تن از رهبران یک گروه مسلح را طراحی و شخصاً اجرا کردند؛ به این ترتیب که، دو نفر از اعضای گروه خرابکار مذکور که یکنفرشان مجروح بوده را به خانه خود دعوت نموده و در هنگام پذیرایی شام، غافلگیر و طناب پیچ کردند، سپس با ژاندارمری تماس گرفتند؛ در نتیجه، سایر اعضای این گروه کمونیستی نیز شناسایی شدند و سیزده نفر در اسفند ماه سال چهل و نُه اعدام گردیدند.این روایت حکومت وقت بود که توسط سخنگوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور موسوم به ساواک به آگاهی ارباب جراید رسید تا به سمع و نظر مردم برسانند. با وجود این، روایت نزدیک به واقعیت، طبق اظهارات و مشاهدات ساکنین محلی و همچنین مقالات محققین و اسناد ارتش، طور دیگری است که اجمالاً برایت تعریف میکنم.پس از بیست و هشت مرداد سال سی و دو، اکثر احزاب مخالف حکومت، اعم از ملی گرا و مارکسیست، سرکوب و تقریباً متلاشی میشوند، لذا گروهی از مبارزان منتسب به احزاب مختلف، بطور مخفیانه در جنگلهای اطراف شهر سیاهکل، گرد هم میآیند و نیرویی با گرایش چپ-ملی معتقد به روش چِگوآرا، سازماندهی میکنند و برای قیام علیه حکومت و سرنگونی آن نقشه میکشند.طبق نقشه قرار است از میان دهقانان عضوگیری کرده و ایشان را مسلح کنند تا سیاهکل و رشت و بعد شمال کشور را به کنترل درآورند و نهایتاً مثل جنبش مشروطه، با کمک نیروهای جنوب، گام نهایی را برای فتح تهران بردارند.اما ناگهان به طرز مرموزی، یکی از چ شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 12 آذر 1402 ساعت: 12:16

قتلگاهِ من فقط ایران نبوده استدر فرانسه نیز به قتل رسیده امدر انگلستان و آلمان و امریکا هم؛در جای جایِ جهان کشته شده امدر هر شهری به سادگی مرده امهمه جای ایران و جهان قربانگاهِ من است؛مثلاً قسطنطنیهمقامِ اول را به خود اختصاص دادهساحلِ دریایِ سیاهمحلِ مناسب شستشوی ردِ خونو کوچه های استانبولسرشار از سیاه چاله های مرگ؛اما جایزهِ ویژه به مُلک ری میرسداین قتلگاهِ بی مثال کُرهِ زمینمن در اینجا به درازایِ تاریخ مُرده امزجرکُش شدنِ بی مانندی دارد؛اما باید تقدیر کرد از جایگاهِ والایِ ولایاتِ ایرانهمه زادگاه های خونینِ من، از سنندج تا سمرقندچطور میتوانم اصفهان را ندیده بگیرمخونِ من بر دامنِ زنده رود خُشکیده است؛اما پاریس از همه بیشتر میزبانِ جنازهِ من بودهبا صحنه آرایی های باشکوهی برای تدفینماو در قلبِ قربانگاه هایِ من جا داردو برلین هرگز جایش را نخواهد گرفت؛با این حال، هر کدام بویِ خود را دارندبرخی بویِ خونِ پیرانِ دانابرخی بویِ خونِ جوانانِ شجاعبرخی بویِ خونِ میانسال و کودک دَرهم دارند؛چگونه قتلگاهِ برتر را برگزینیمچگونه از یاد ببریم که ما هر روزدر تمامِ رُبع مسکون و آب های آزاددر تمامیِ سِنین به قتل رسیده ایمو سایه ها بر جنازه هایمان رقصیده اند. شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 23:55

استعفایم را قبول کنید از عضویت درصندوقِ مالیات دهندگانِ بی درآمد،و از عضویتِ موقت درگاوصندوقِ ذخیره فرضی؛کناره گیری خود را اعلام می کنم ازانجمنِ شاعرانِ نیمه جان،کانونِ هنرمندانِ متعاصر،جمعیتِ پِن هَوسِ اِمبرلند،هیئتِ اجرائی ایام اعیاد،جامعه منتقدین مقیم حاشیه،شورایِ عالیِ منطقه دو الف،و کنسرسیومِ لوبیا چیتی یا چی؛از شخص راهی دوراهی اصل،به خاطر اغفال در فقره فال،نیز اتلافِ مال در دوسیه قال،اعلام برائت و بیزاری کرده واز مشیرٌالیه شکایتمندم؛و علی هذا الموقف الخیر،استعفای این بهترین را،و بدترین گلایه ها راکه تا ابد مدفون،پذیرایی باشید یا هالدیدار به طبقه همکف باغستان چهار شمال؛عموماً به خاطر نیاز به استراحت،خصوصاً به خاطر ذیقِ رخت و لباس،و عمیقاً به خاطر تماشای سایه بید مجنونرقصان بر چمن برگ های زردِ نارونلابلای نوخط بنفشه شقایق ها،نوشتم استعفایم را؛خورشید می رود که بخوابدبگذارید بیشتر بنگرم،بنگارم.هومن ربیعیخرداد هزار و چهارصد و دو شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:09

من بیشتر عمرم را نشسته زیسته امگوشی به دست در پی گفتگو،در پی نام ها و نشانه ها:سلام سیمین بانو،شعرم را خواندید؟سلام استاد آتشی،سلام دکتر،اگر خواندید، نظرتان را بفرمائید.با اینهمهتمام عمربی خضرقطعِ مرحله های ظلمانی کرده ام،هیچ استادی تحملم نکرداستاد فراوان بود و شاگرد در میان نبود،شاگرد در شهر بازی، همراه پینوکیو،در حال سرگرمی و تبدیل شدن بود.الو، دکتر، مرا به انتشارات نادان معرفی کنید،شنیدم مدیرش پسر عموی شماست، نه؟نه! هیچ رابطه ای با ایشان ندارید،نمی دانستم، ببخشید،چرا دنبال سفارش و توصیه نامه هستم؟درسته ببخشید، این اخلاقِ فلان است؟درسته، عصبانی نشوید، خداحافظ!غریقی هستم که چنگ می زنم،نوای هارپ را دوست دارم،و نوازنده ای که در روز مرگ گربه اشنغمه ای در ماژور جاری می کند.آه جوانک حیران،ای هملت خیانت خورده،چرا با قصه های هدایت ازدواج کردی؟اگر راست میگویی چرا خودت را به پاریس نرساندی،همان روزی که داشتند او را خودکشی می کردند؟تو باید جلوی ترور دامادشان را هم می گرفتی،او هیچکس را جز او نداشت،او هیچکس را جز تو نداشت،اما تو که همیشه نشسته زیسته ای،اما تو که شماره او را نداشتیبیهوده با قصه هایش ازدواج کردی،وقتی نتوانستی جلوی قتلش را بگیری.الو، صادق جان، تو چنان خوب چرا بودی؟تو شماره نیما را به من دادی،یاد گرفتم چشمهایم را ببندم وبا همه حرف بزنم،راستی سوررئالیسم را چرا به واقعیت آلودی؟حیف نبود؟!با اینهمهعکس بزرگ توکنار همسرت فروغبه دیوار اتاق خانه نیمه ویران باقی است.من بر مدفن رؤیاهایم می رقصمتو بشکن می زنی و من می شکنماینجا بشکنم که یاران گله نکنند،عزت و بابک و طاها و بکتاش و علیرضا...مخلصم،شرمنده به پرواز نرسیدم،اما همچنان با من هستید،کافی است چشمهایم را ببندم،فوراً به شما زنگ می ز شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 15:09

دوس دارم، مثل قدیم، بی حاشیه، با همه چیز شوخی کنمپشت میز، یا اونوَرش، یا روی میز، یا زیر میز شوخی کنمبپرم، یه لنگه پا، داخل هر بحث عمیق، با جدّیتبا کثافت جهان، که کاریه، خیلی تمیز شوخی کنمکاش می شد، با دمِ شیر، با دمِ گاو، نمی دونم، هر چی که شد؛خلاصه، بذار منم یه بار با این خنجر تیز شوخی کنمیه جوری جدی شدی که این روزا بند دلم پاره شدهکی میشه، باز دوباره، بی واهمه، بیسچاری ریز شوخی کنمشوخی داشتم وسط حکومت نظامی و دیوار صوتی و موشک؛می تونم تو هر حالی، حتی به حالِ سینه خیز شوخی کنمشوخی داشتم وسط هر کودتا و کرونا و گرونیقسمتم این بوده که روی زمین خیلی لیز شوخی کنمچشمای گریون من رو به حساب چی گذاشتی، بی مرام!یا وفا کن، یا بذار با روزگار بابا هیز شوخی کنم.ه.راسفند 1401 شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 65 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1401 ساعت: 17:50

زمین، از دور، شبیهِ ویروسِ کروناست اما به جای تاج، قارچ های انفجار دارد؛ انفجارها زمین را بغل کرده اند، آتشفشان ها خاموش اند اما چاشنی بمب ها، روشن. 1401 B 8 -هومن ربیعی-

شاعر چشمان تو...
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 59 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 17:36

سکوت کر کننده بود،صدا به سخن آمداما هیچکس راشنوایی نبود؛بر ردّپاهای دیشببرفی سنگین باریده،از کجا آمدیم؟راهی نبود؛آسمان سربیآفتاب را بلعیده،چه وقت روز؟جهت نامعلوم؛این کیبورد هم یخ زدهامواج ماهواره یخ زده،روشن است که چیزی برای روشن کردن نیستروشن تر از برف مگر چیزی هستهمین برفی که ردّپای تو را فرو پوشانده،روشن تر از روی تو مگر چیزی هستآتشی که برای روشن کردن نیست؛وقتی سکوت کر کننده باشدباید با خودت حرف بزنیآنقدر با خودت حرف بزن تا،تا اینکه دیوانه شوی، دقیقاً،دیوانگی بهتر از کر شدنو کر شدن بهتر از مرگ،هر چیزی بهتر از مرگحتی زندگی؛اگر این کیبورد یخ نزده بوداگر امواج ماهواره یخ نزده بودنداگراگر تو گم نشده بودی،چرا گم شدی؟گمت کردم!نه گم شدی؛تو با همان نگاه آخر گم شدیتو از اول هم به نگاه اول اعتقاد نداشتی،لعنتی تو به هیچ چیز اعتقاد نداشتی،لعنتی لعنتیتو فقط یک لغتی؛یه اسمی که من روت گذاشتم امیدطلسمی که عمری نداشتم امیدچه کابوس گنگی سراغم اومدکه ظلمت سراغ چراغم اومدمیخواستم دیگه ترک دنیا کنمکه هرچی نوشتم رو حاشا کنمغزلخون که پای دیوارا میخوندیه شب کوچ کرد و صداشم نموندبگو هر کی زودتر برِه بُرده، تاهمه صف ببندن کجا تا کجا؛از کجا آمدیم؟بر ردّپاهای دیشببرفی سنگین باریدهو سکوت کر کننده...باید با تو حرف بزنمباید سعی کنم بیدار بمانممن باید دوباره تو را پیدا کند.ه.ربهمن 1401 شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 61 تاريخ : سه شنبه 18 بهمن 1401 ساعت: 17:36

آخرش جایی این راهبه ابتدای خودش میرسد،تمامِ خستگیها تمام وخوابی تمام خواهد شد؛آخرش امیدوار و بیدار،به دامنه ها دل میبندی،هوای قله را هواداربرای دم و باز دمی...مقیمِ هیچ قله ای نباش!زشتیِ هیچ چیز از دور پیدا نیستدرونش چیست، از نزدیک!؟بیا نزدیکتر،در سکوتی روبرو،تا صدایی نیآزارد هوا را!مشتت را بگشا!این یک شعرِ خاموش است،بگیر و با خود به دامنه ها برگردان!بگو چه خوابِ قشنگی بود آنجا،زیباییِ همیشگیِ بی خوابی ها!بگو چه بیداریِ بزرگی بود آنجا،از رنجی که پوچ را پروانه میکنداین خاک سرد را کاشانه میکند...نگاهت را به نور باران رنگ ها میدوزم،افسانه ها را فرابخوان بر این پرده،بیا معلق ترین پل رابین اورست و آکونکا ببندیم!مثل اینکه نمیخواهی از میانِمیدان های شلوغیا آنها که دودِ بیشتر دارند از ردّ تانک ها،مثل اینکه نمیخواهی از میانِواقعیت گذر کنی، ها؟عجب مسافری هستی!!آخرش این راهبه ابتدای خودش پشت میکند واز لبه کهکشان پرت میشوی پائین یا بالا... حالا!بیا، نزدیکتر بیاببین، من نیستم!تو اینجا تنها هستی.ه.رخرداد 1401 شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 17:42

تتو کن روی دستت اون نگاهِ آتشینت روکه تا یادت نره روزای سختِ سرزمینت روتتو کن روی دوشت ناشکیبا نقشِ صد خنجربه یادِ زخم هایی که همیشه خوردی از یاورتتو کن کلِ تاریخو رو پیشونیت که تبدارهتوی دنیای سردی که صداقت چوبهِ دارهتتو کن روی سینه اون غمِ بی رحمِ سرکش روکه تا دیوار بگیره هرچه زودتر تِکسِ مرگش روتتو کن اون رفیقی رو که میراثش یه رنگی بودچقد دیر اومدی دنیا، چه حیف! دَورِ زرنگی بودتتو کن اون رفیقی رو که تو عشقِ وطن گم شدهمونکه با همه جونش شریکِ رنجِ مردم شدتتو کن شعرمو شاید با تو زنده بمونه شعرسکوته زندگی انگار، یه مرگِ بی بهونه شعر.ه.رمرداد 1401 شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 57 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 17:42

دوست من، بیا کمی روی کلمه "مردم" حساس باشیم. آنکه سرخود ادعا می کند که صدای مردم است یا نماینده مردم است، در نهایت، حتی با نیّتِ مثبت، باعث و بانی نتایج منفی و مخرب خواهد شد."ملت" به صورت طبیعی، صدایش را خود انتخاب می کند، نه اینکه شخصی خودش ادعای صدایی کند؛ تازه اگر بتوانیم این مفهومِ بی شکل یا اسفنجی را یک کلِ واحد و همصدا تلقی کنیم.سیاسی بودن یک فضیلت است و نشان از درک اصالت وجود انسانی دارد، اما پا برهنه پریدن وسطِ سیاست، متضاد آن است. با هر نیتِ مثبت و هر نوع دردآگاهی یا وطن دوستی، بدون دانش لازم از تاریخ و فرهنگ و علم الاجتماع، و کسب اعتمادِ مردم، دخالت در سیاست به فاجعه ختم می گردد.از طرف همه مردم، وکیلِ تام و تمام شدن، سهل نیست، همه تلاش فرهنگ بانان و روشنگران دلاور، در ادوار گوناگون، در همین جهت بوده است که صدای هر انسانی عادلانه شنیده شود، که بیشتر مشکل از همین تکصدائی است.چطور می توانی به خودت اجازه بدهی که بطور خودخوانده صدای مردم یا صدای یک ملت باشی یا فردای یک ملت را بسازی؟ یک نفر چگونه می تواند صدای مردم باشد اِلا اینکه رأی آنها را داشته باشد.این شرایط پارادوکسیکال، هر انسانِ بی پناهی را بر سر یک دوراهیِ تحمیلی قرار می دهد و تعاریفِ جزمی از مفاهیمِ ظاهراً اخلاقی ارائه می کند. شرف، غیرت، تعهد و غیره، به طورِ ابزاری، در جهتی که سرمایه را به خود جذب کنند، به کارگیری می شوند. به نام مردم و به نام ملت، تبلیغات و تحرکاتی که احتمالاً با خوش بینی می توان گفت ممکن است تأمین کننده منافع گروهی از مردم باشد، به تمام مردمِ غافلگیر شده و دردمند، تحمیل می شود، و از طریق عملیات هیپنوتیکِ مدیایی، در مسیر برده سازی افراد، یا به اصطلاح عامیانه، جور کردن گوشت دمِ توپ، ادامه حیات م شاعر چشمان تو...ادامه مطلب
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 68 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 17:42