به سبک صریح خیابان

ساخت وبلاگ

از خیابان شعر می جوشد

دوربینِ چشمانم روشن

ضبط صوتِ گوشم هم

شعر نابی می نوشد:

همین پیرمرد که با سوند

سوزن ته گرد می فروشد

همین پیرزن که با زجه

در فروش لیف می کوشد

همین مسافرکش که کارگردان بوده

همین پیک موتوری که معلم اخراجی

همین سطل زباله که بی رفتگر خالی

و همین شعار بر تابلوی تبلیغاتی،

بخورش!

شعر تر از این

ندیدم شعرِ تر

کارتنِ خیس و خواب آخر!

خواب اول و ایدز دختر!

درمانده برای بلیط مترو!

از خط اضطرار خارج نشو!

لااقل ملافه تمیز بنداز جاکش!

زیر میزی گرفتی جواب سلام بده!

پفیوزپلنگانی که با من دویده اند!

تو را با مرغ یخ زده دریده اند!

عجب شعری می جوشد از خیابان رفیق

همین دلستر با الکل رقیق

همین نابینای وزنِ دقیق

همین پُک پنچ تومنی عمیق!

همین گیتاری که در خماری بهتر می زند

همین سارق متخصص صندوق صدقات

همین نقاش قاچ هندوانه ی وانتی

همین جگرکی با آرم باب اسفنجی

همین آسان پرداخت و مشکل دریافت

دادنی مداوم و امید به گرفتنی دور

می جوشد و پوستت را می کند

می سوزی در این داغ بی امان

در این دیگ که سر سگ در آن!

تاول می زنی که نزنی به خیابان

باز به خیابان نزنی که می جوشد

اینجا همه کس مبدل می پوشد!

بوده پول داده بعد دیده طرف مرده

اینجا ترازوی مروت دست نامرده

منِ نازن خود شعر نیستم آغاممدخان

مأمور دستفروش ها تا حالا هیچ زنی را

تپسی که فوق لیسانس نمی خواهد ها

محل پرداخت مالیات بر بی درآمدی کجا

وقتی پشت چراغ قرمز قلیان شیشه ای

وقتی پشت چراغ قرمز پسر شیشه شو

وقتی پشت چراغ قرمز دختر هزار شو!

شعر تر از این

ندیدم شعر تر

جا تر و بچه نیست

بچه هست و جایی نیست

بچه پولدار تو دولت نیست

دولت هست و هیئت در دولت نیی!

آرام بگیر و امان ای شاعر سرگردان

پرسه نزن که عجیب شعری می جوشد از خیابان.

 

هومن ربیعی

شاعر چشمان تو...
ما را در سایت شاعر چشمان تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hoomanrabie بازدید : 187 تاريخ : شنبه 19 مرداد 1398 ساعت: 21:08